زندگینامه حامد عسکری شاعر و غزلسرای جوان ایران از هنرمندان شهر بم
عکس و بیوگرافی حامد عسکری؛ از هنرمندان بمی
زندگینامه حامد عسکری شاعر و غزلسرای ایرانی و هنرمند ادبی شهر بم.
معرفی زندگینامه حامد عسکری
حامد عسکری دهم خردادماه سال ۱۳۶۱ در شهر بم متولد شد.
وی دیپلم خود را از حوزه علمیه گرفته و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد حقوق قضایی از دانشگاه تهرانشمال است.
زندگینامه/ کودکی حامد عسکری در شهر بم
حامد عسکری در رابطه با دوران کودکی خود و شهر بم چنین میگوید:
«من حامد عسکری هستم. این طوری که کارمند بدخط و احتمالا مرحوم اداره ثبت احوال نوشته متولد ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ در بم هستم. کودکی عجیبی داشتم. پسرعمه من متخصص زدن گنجشک با تیروکمان بود و من بقیه بستنی ام را کنار لانه مورچه ها می گذاشتم تا درگرمای بم چیز خنک بخورند. بارها برای کارتون «کوزت» گریه کردم. حتی آن موقع ها کارتونی پخش می شد که ۱۵ پسربچه در جزیره ای گرفتار شده بودند. یادم می آید برای شبکه ۲ نامه ای نوشتم و راهکار دادم که آنها می توانند با این کار از آن جزیره بیرون بیایند. تمام بچگی من پر از احساسات این شکلی بود. بیشتر از سن خودم می فهمیدم و گاهی خیلی دردم میآمد. مادرم لباسهای پوشیده شده و کهنه اما قابل استفاده ما را به خیریه ها می داد. یکبار در مدرسه پیراهنم را تن یکی از همکلاسیهایم دیدم و حسابی بهم ریختم. هنوز از لباس های نو عید بدم می آید. در شهر کوچک من اتفاقاتی که شاید برای شما پایتختنشینها عادی بود یک حماسه به حساب می آمد. مثلا توی کلاس ما یکی از دوستانم جامدادی سرمه ای رنگی داشت که رویش عکس لاک پشت های نینجا بود. انگار که کار پورشه الان را بکند. می توانست با این جامدادی توی مدرسه حکومت کند و من هنوز بعد از ۲۵ سال تمام جزییات این جامدادی یادم می آید. در شهر من دنیا متفاوت بود.»
روایت حامد عسکری از زلزلهی بم
شب زلزلهی بم، حامد عسکری در رفسنجان دانشجو بوده و از آن فاجعه چنین تعریف میکند: « بم شهر افسانه ها و قصه هاست. بمی ها برای هر اتفاق دلیلی دارند. وقتی در بم آسمان قرمز می شود می گویند شب نالمون است که این شب در افسانه های بمی قصه ای دارد. آن شب بمیها قربانی میدهند و صدقه میگذارند. مادربزرگم می گوید شب زلزله شب نالمون بود. وقتی بعد از زلزله برگشتم شهر آوارشده بود. ۴۷ نفر از دوستان و آشنایان نزدیکم را از دست دادم. پدربزرگم، مادربزرگم، عموزاده های پدرم و همبازی هایم. شب قبل توی بم عروسی بود. بم تالار نداشت و عروسی ها در خانه بود. فردایش عروس و داماد را از زیر آوار بیرون آوردند. زلزله اتفاق کوچکی نبود. در عرض ۱۱ ثانیه تمام معیارهای انسانی، اجتماعی و قانونی یک شهر عوض شد. بعد از زلزله یک اتفاق درونی در من رخ داد. زلزله سنگ را آب می کند. اینطور برایتان بگویم که بعد از زلزله بم ۳۱۲ تا از شماره های گوشی من پاک شد. همگی در زلزله رفتند.» از زلزله بم و تاریخ ۵ دی ۸۲ حالا نزدیک ۱۲ سال می گذرد. وقتی می پرسم کی توانست خودش را بعد از زلزله جمع و جور کند. صدایش نرم می شود و می گوید: «کی گفته من جمع شده ام؟ من هنوز شب ها هفته ای یکبار خواب زلزله می بینم. هنوز نمی توانم به کنسرو ماهی لب بزنم از بس آن زمان شام و ناهار صبحانه مان شده بود تن ماهی، هنوز وقتی دخترم پتو را روی سرش می کشد نمی توانم نگاهش کنم. حالم خراب می شود. خداوندا میگن شاهی امیری/ دعای بنده هاتو می پذیری/ عزیز از من تو بم خیلی گرفتی/ زبونم لال اینو پس نگیری»
زندگینامه هنری/ کتابهای تالیف شده از حامد عسکری
از حامد عسکری چند جلد کتاب تالیف و منتشر شده، از جمله:
- حال و حوایی از ترنج و بلوچ
- کتاب سرمهای
- کتاب پریدخت
- کتاب خانومی که شما باشی
- کتاب خالسیاهعربی
- کتاب پریشب
جزئیات بیشتر و معرفی کتابها رو از صفحه اشعار و آثار حامد عسکری دنبال نمایید.
نمونه اشعار حامد عسکری
شعر زیر سرودهی حامد عسکری و یادبود زلزلهی بم است:
داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
“عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد ”
چند قرن است كه زخمی متوالی دارند
از كويــر آمدهها بغض سفالـــــــی دارند
بنويسيد گلــــو هــــای شما راه بهشت
بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت
بنويسيد زنـی مُرد كــــه زنبيل نداشت
پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود
“دوش مــیآمد و رخساره بر افروخته بود
خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد
هر كه از كوچه ی معشوقه ما می گذرد
بنويسيد غـــم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجـــهی مرگ آمده بود
شهر آنقدر پريشان شده بود از تاريخ
شاه قاجار بـــه دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخـــم نمک میخورديم
دوش وقت سحر از غصه ترک میخورديم
بنويسيد كـــه بم مظهر گمنامی هاست
سرزمين نفس زخمی بسطامیهاست
ننويسيد كـــه بـــم تلـــی از آواره شده است
بم به خال لب يک دوست گرفتار شده است
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند
مرد هـــم زير غــــم زلزلهای میشكند
زير بارِ غــم شهرم جگـرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هــــر قدر اين ور آن ور بپرم مـــیسوزد
بوی نارنج و حناهای نكـــوبيده بخيـــــــر!
که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است
دل بـــــه هـــر سرو قدی مـیسپرم میسوزد
الغرض از غـــــم دنيــا گلهای نيست عزيز!
گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز!
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم
آنچــــه داريــم ز بيگانه تمنا نكنيم
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم
بايد اين چـــادر ماتـم زده را برداريم
تن ِ ترد ِ همهی چلچلهها در خاك و
پای هــــر گور، چهل نخل تنـاور داريم
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر
پشت هــر حنجــــــــره يک ايرج ديگر داريم
مثل ققنــــوس ز ما باز شرر خواهد خاست
بم همين طور نمیماند و بر خواهد خاست
داغ ديديم شما داغ نبينید قبول!
تبــری همنفس باغ نبينيد قبول!
هيـــچ جای دل آباد شما بـــــم نشود
سايهی لطف خدا از سر ما كم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديـم اميــد است دعامان بكنيد
بــم به اميد خدا شاد و جوان خواهد شد
“نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد “
مطالب مفید بود 🙏🏻