شعر محمدعلی جوشایی: روی تنهاییام پرنده نشست
شب زیبای گیسوان خمش مژههای بلند روی همش
شعر محمدعلی جوشایی شاعر و غزلسرای شهر بم
محمدعلی جوشایی از شاعران معاصر ایران است که سابقه ریاست اداره ارشاد بم، معاونت اداره کل ارشاد کرمان و مشاور فرهنگی شهرداری کرمان را در کارنامه دارد.
خانه هنرمندان استان کرمان نیز به همت او به مرحله اجرا رسید.
- صفحات مرتبط با محمدعلی جوشایی:
- بیوگرافی محمدعلی جوشایی
- اشعار و آثار محمدعلی جوشایی
شعر عاشقانه محمدعلی جوشایی:
دوستش دارم، غمش در سینه باشد یا نباشد
صورت ماهش در این آیینه باشد یا نباشد
یاد او در خاطر من هست اگر در خاطر او
یادی از این عاشق دیرینه باشد یا نباشد
شیشهی ایمان بهدست افتادهام در پای آن بت
جای من آغوش این سنگینه باشد یا نباشد
لبهای من به خنده نشست
روی تنهاییام پرنده نشست
باز طوفان گرفت ابراهیم
بت من جان گرفت ابراهیم
بت من رنگ و بو نمیخواهد
شبنم است او، وضو نمیخواهد
برگ و بار جهان ز ریشهی اوست
خون پیغمبران به شیشهی اوست
هر طرف نقش آن پریرو هست
رو به هر سو که میکنم او هست
دلم از غصه مست اوست هنوز
چشمهایم به دست اوست هنوز
میزنم هرچه… در نمیشکند
بت من را تبر نمیشکند
تو بتت از گِل است ابراهیم
کار من مشکل است ابراهیم
تو بهارت به این قشنگی نیست
بت من چون بت تو سنگی نیست
گُل به گیسو نمیزند بت تو
چشم و ابرو نمیزند بت تو
تو صدای مرا نمیفهمی
حرفهای مرا نمیفهمی
امتحان کن جمال او دیدن
تا تو باشی و بتپرستیدن
تو دلت خون نبوده در هوسی
چشمهایت نمانده پیشکسی
تو نشستیکنار دلهرهات؟
شده اندیشهی کسی خورهات؟
شده از عمق سینه آه کنی؟
مثل دیوانهها نگاه کنی؟
خیمهی سروری مزن اینجا
لاف پیغمبری مزن اینجا
عرض و جدی بر این وجود آور
بت عشق است سر فرود آور
آب خواهد شد آهن تبرت
خون میافتد به عشوه در جگرت
از غمش سر به چاه خواهیبرد
به خدایت پناه خواهیبرد
غنچه را بنده میکند بت من
مثل گُل خنده میکند بت من
ماه در چاه تنگ پیرهنش
میخزد یوسفانه بر بدنش
آبی چشم آسمانی او
باغ لبهای زعفرانی او
شب زیبای گیسوان خمش
مژههای بلند روی همش
قطرهی ژاله بر رخ لاله
آه از این ماه چاردهساله
لبهای من به خنده نشست
روی تنهاییام پرنده نشست
باز طوفان گرفت ابراهیم
بت من جان گرفت ابراهیم
او در اندیشهی زمان جاریست
روی لبهای دیگران جاریست
امتحان کن جمال او دیدن
تا تو باشی و بتپرستیدن
من زبانریز آن پریرویم
هر چه دلخواه اوست میگویم
چه کنم رو به این حرم نکنم؟
سجده بر پای این صنم نکنم
من چه با این دل فگار کنم؟
تو که پیغمبری چهکار کنم؟