شعر محمدعلی جوشایی از زلزله پنجم دی ماه ۸۲: بم را به عشق و خاطره آباد میكنيم
ترکیببند اشعاری که پس از زلزله بم و توسط شاعر بمی سروده شدند.
هجدهمین سالگرد زلزله بم (دی ۱۴۰۰) با مروری بر شعر محمدعلی جوشایی / با ياد رفتگان دل خود شاد میكنيم بم را به عشق و خاطره آباد میكنيم
شعر محمدعلی جوشایی – هجدهمین سالگرد زلزله بم (دی ماه ۱۴۰۰)
ديدی چگونه چشم زمين و زمان گريست؟
بر خانمان خرابی ما آسمان گريست
ديدي هلال ماه دی از بغض ابرها
برگورهای گمشده بینشان گريست
در اين پتوی كهنه كوچك چه میبريد؟
حيف است بر جنازه اين نوجوان گريست
ابر بهار میشوم و شرم میكنم
بر غصهای چنين كه نبايد چنان گريست
باران گرفته گريه مكن اين بهار را
بر بال باد صبح ببند اسم يار را
آوار شد هر آنچه فرود و فراز بود
اندوه اين مصيبت عجب جانگداز بود
بيرون كشيدهاند زنی را سحر ز خاك
تسبيح داشت زير سرش جانماز بود
آه اين گُلی كه له شده عطری عجيب داشت
وای اين عروسكی كه شكسته چه ناز بود
بر سرزنان نشسته بر آوار مادري
از زير خاك دست نحيفی دراز بود
در اوج عجز خوار گدا پيشه نيستيم
ما مردمان بیرگ و بيريشه نيستيم
با ياد رفتگان دل خود شاد میكنيم
بم را به عشق و خاطره آباد میكنيم
گيرم بهار همنفس باغ من نشد
جز رنج و غصه قسمت اين مرد و زن نشد
گيرم كه خاك كهنه شهر عزيز ما
حتي برای يوسف خود پيرهن نشد
در مجلس عزای عزيزانمان اگر
جز ذكر قوم لوط كسی در سخن نشد
حتی براي مجلس ختم پدر شبی
آن خانهای كه ساخته بيت الحزن نشد
گوری جدا اگر جسد خواهرم نداشت
يا جسم پاك مادر پيرم كفن نشد
باور كنيد اين همه توفان گذشت و باز
نخل اميد مردم بم ريشه كن نشد
مطرب كجاست تا گره از عقده وا كنم
اين درد را به گوشه چشمش دوا كنم
سر میكنم به خلوت ميخانه روز و شب
آنجا خدا خدا نكنم پس كجا كنم
اي يادگار كهنه اجداد پاك من
بايد تو را از اين همه غربت رها كنم
تو ريشه در صلابت تاريخ بستهای
در قلب خود چگونه تو را جابجا كنم؟