کتاب داستانهای غریب مردمان عادی اثر محمدعلی علومی؛ روایتگر مردم شهر بم
روایتی از کابوسها، رویاها و آرزوهای مردمان بم
داستانی/ اسطورهای: کتاب داستانهای غریب مردمان عادی به قلم محمدعلی علومی، شامل داستانهایی از مردم بم در فضايی به همآميخته از طنز و تراژدی.
معرفی کتاب داستانهای غریب مردمان عادی
کتاب داستانهایغریب مردمانعادی اثر محمدعلی علومی سال ۱۳۹۰ و از سوی انتشارات افکار منتشر شد.
محمدعلی علومی در كتاب “داستانهای غریب مردمان عادی” به دنبال روياهای مردم دل كوير رفته است و تصويری درآميخته با خيال و واقعيت را با ترکیب نامحسوس طنز و تراژدی، از زندگی مردم بم در این کتاب روايت کرده است.
اين کتاب شامل چند داستان به هم پیوسته است؛ با تلفیقی از شیوههای قصهگویی کهن و نو، در بستر زمانی و مکانی دهه ۵۰ منطقه بم، همراه با نگاهی غمخوارانه به مردمان آن خطه.
در رمان داستانهای غریب مردمانعادی، محمدعلی علومی فرهنگ مردم بم در اوخر دهه 50 را به تصویر میکشد و این اثر؛ نمايشی از كابوسها، روياها و آرزوهای مردمی فرودست و فقير است که گاهی شكل تراژيک و هراسناک میگيرد و گاهی با طنز زير پوستی و مفرح، مفاهيم مورد نظر نويسنده را به مخاطب ارائه میکند.
«اسطوره آدمفضاييها»، «اسطوره زمين»، «اسطوره قمر»، «آمندل و هوشو»، «اسطوره ايرج»، «غول»، «اسطوره هراس» و «اسطوره آخر» نام برخی از داستانهای کتاب محمدعلی علومی هستند.
در این کتاب از زاویهای متفاوت، تفکر خاص نویسنده درباره موقعیت آدمهایی که از آنها گفته و نوشته تصویر شده است.
تفکری که نشان از تعهد وی به بازگو کردن خاطرات قومی دارد و بر آن است تا به احیای انواع مناسبات انسانی، اجتماعی و فرهنگی بخشی از ایران بپردازد.
توجه نویسنده به رنج، ترس و امید قومش از دغدغههای مهم کتاب محسوب میشود؛ ترسها و امیدهایی که میان مردمان زادگاهش شکلی خاص یافته و نیازمند بوده تا نویسندهای با آشنایی کامل به خلق و خوی مردم، آنها را به یاد بیاورد و به ذهن همیشگی داستان بسپارد.
فرهنگ «واژهها، اصطلاحات، تعابیر و اسامی خاص» هم در پایان داستانها به چاپ رسیده است تا مخاطب با اصطلاحات مجموعه آشنایی پیدا کند و به درک بهتری از موقعیتها برسد.
بخشی از متن کتاب داستانهای غریب مردمان عادی به قلم محمدعلی علومی
…یاور امر کرد که امنیهها، همی پدر و مادر و خود ماهتیتی و برادرش رِ بردند پشت قلعه خان، کنار کوهها… باقی امنیهها، دهاتیها رِ دور میکردند. یاور از جلو اینها گذشت. همهشان رِ خیره خیره نگاه میکرد، به برادر ماهتیتی که رسید به صورتش تف انداخت، گریبانشه گرفت و کشاندش به میان، گفت ـ کی بوده که اینها رِ کشته؟ برادر ماهتیتی مثل پیر زالها به گریه افتاد…
یارو، کشیدهای محکم خوابوند بیخ گوش برادر ماهتیتی، طوری که افتید و خفتید بر خاک. یاور غرید که بیشرف، کی بوده که اینها رِ کشته؟ با لگد برادر ماهتیتی را میکوفت. او هم مثل گاو نعره میکشید، مثل ابر بهار اشک میریخت…